بدون عنوان
سلام از موقعي كه مهدكودكتون رو عوض كرديم اميرعلي خيلي خوب حرف مي زنه و خدا رو شكر از مهدكودكتون خيلي راضي هستين چون هر موقع ازتون مي پرسم مي خواهيد بريد مهد ، با هم جواب مي دين بله ، اما از ديشب براتون بنويسم موقع خواب بود چراغ ها رو خاموش كرده بودم كه زودتر بخوابين اما شماها خوابتون نمي برد و دوست داشتين كه بازي كنين ولي من چون خسته بودم دعا مي كردم زودتر بخوابين خلاصه شماها از هيچ چيزي نمي ترسيد اما بلاخره از اسم دزد مي ترسيد وقتي مي گفتم بچه ها آقا دزده اومده ، سريع پتو رو روي سرتون مي نداختيد و بعد از چند ثانيه چون خبري نمي شد مي خنديديد ، بعد از چند بار گفتن ، بلاخره امير علي چون علاقه خاصي به ماشينش داره و زهرا مدام دست بهش مي ...
نویسنده :
سمیه
8:09